جدول جو
جدول جو

معنی کوتاه داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

کوتاه داشتن(گَ تَ)
کوتاه کردن.
- کوتاه داشتن دست از امری، تصرفی در آن نداشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و لشکر از رعیت کوتاه دارند. (تاریخ بیهقی).
جز آن نیست بیدار کو دست و دل را
از این دیو کوتاه و بیزار دارد.
ناصرخسرو.
دست از اقطاع من کوتاه دار
تا نباشد هیچ کس را با تو کار.
عطار.
- ، از تصرف و تجاوز بازداشتن: دست لشکریان از رعایا چه در ولایت خود و چه در ولایت بیگانه و دشمن کوتاه دارید. (تاریخ بیهقی).
چراغ یقینم فرا راه دار
ز بد کردنم دست کوتاه دار.
سعدی (بوستان).
و رجوع به کوتاه کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گواه داشتن
تصویر گواه داشتن
شاهد داشتن، دلیل و مدرک داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ تَ)
کوتاهی کردن. قصور ورزیدن:
چشم جادوی تو در دلجویی اهل نیاز
هیچ کوتاهی ندارد عمر مژگانش دراز.
کلیم (از آنندراج).
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کم کردن درازی چیزی. (فرهنگ فارسی معین) :
زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه
که در عرض شکایاتم حکایت گشت طولانی.
وحشی (از فرهنگ فارسی معین).
تمریط، کوتاه ساختن آستین جامه را چندانکه همچو چادر گردد. (منتهی الارب) ، مختصرکردن، قطع کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ دَ)
شاهد داشتن. دلیل داشتن:
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
که کمال سرو بستان و جمال ماه داری.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
کم کردن درازی چیزی: زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه که در عرض شکایاتم حکایت گشت طولانی، مختصر کردن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شاهد داشتن، دلیل داشتن حجت داشتن: تو اگر بحسن دعوی بکنی گواه داری که کمال سرو بستان و جمال ماه داری. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار